شبای امتحان
شبا
شبای امتحانه :
چراغا رو خاموش کنید محفل معنوی بشه
میخوام امشب دلاتونو ببرم پیش عمه ی استاد و دبیرا. . .
بگم بگم نه بگم . . . ؟
شبا
شبای امتحانه :
چراغا رو خاموش کنید محفل معنوی بشه
میخوام امشب دلاتونو ببرم پیش عمه ی استاد و دبیرا. . .
بگم بگم نه بگم . . . ؟
زنـــده ام نــه ازجـــانــی کــه مـانـــده! ازاسـتــخـوانهـــای لجــبـــازی کـــه روی هـــم ایـســـتـاده انــد…!!
مــن دُنــیــامــو دوســت دآرم . . . حــد ِاقــل تــوش تــظــآهـــر بـــه چــیــزی کــه نــیــســتــم نــمــیــکــنــم . . .!!
من تکرار نمیشوم ولی یک روز میرسد یک ملافه ی سفید پایان میدهد به من، به شیطنت هایم بازیگوشی هایم خنده های بلندم روزی که همه بادیدن عکسم بغض میکنند ومیگویند: دیوونه دلمون برات تنگ شده....
گفت جبران میکنم، گفتم کدامش را؟ عمر رفته را؟ روی شکسته را؟ دل مرده اما تپیده را؟ حالا من هیچ! جواب این تار موهای سفید را میدهی؟ نگاهی به سرم کردو گفت چه پیر شده ای. گفتم جبران میکنی؟ گفت کدامش را؟.....
باید" به" بعضیا "گفت اینقد" ک "تو خودت "رو میگیری" سیمان" آجرا" نیمگیره"
به جایی رسیدم که دیگه خیلی چیزا واسم مهم نیست، جایی که وقتی یکی دلمو می شکنه مثل آب خوردن میذارمش کنار، جایی که با دیدن بی معرفتیا فقط میگم به درک. دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشم نه از رفتنش هر کی رفت به سلامت، هوا سرده بی زحمت درم ببند.
می گویند : سـاده نیست . . .
گذشتن از کسى که گذشته هایت را ساخته و آینده ات را ویران کـرده ...!!!
نيستي و اتفاق هاي تلخ ســـــــــاده مي افتند...
نيستي و ترس هاي كوچــــــــــــك ، بزرگ مي شوند...
و مهم نيست چند شنبه است...
مهم نيست ساعت چند است...
چه احمقانه زنده ام...
چه وحشيانه نيستي...
چه عاشقانه بود عمر من...
چه زخم روزمره اي...
بسلامتی اون سربازی که 55 دقیقه واستاد تو صف تلفن
که 3 دقیقــه با عشقش حرف بزنه،
ولي هرچقد زنگ زد بازم پشتخطی بود ...
من از نسل لیلــــی ام...
من از جنس شیرینم...
در وجود مادری رشد کرده ام
و روزی کودکی در وجودم رشد خواهد کرد...
من دخترم...
با تمام حساسیت های دخترانه ام...
با تلنگری بارانی میشوم...
با جمله ای رام میشوم...
با کلمه ای عاشق میشوم...
با فریادی میشکنم...
با پشت کردنی ویران میشوم...
ب راحتی وابسته میشوم...
با پیروزی به اوج میرسم...
هنوز هم با عروسکهایم حرف میزنم...
هنوزم هم برایشان لالایی میخوانم...
هنوزم هم با مدادرنگی خانه رویاهایم را به تصویر میکشم...
هنوزم هم برای شکلات جان میدهم...
هنوزم هم با وعده شکلات داروهایم را میخورم...
من دخترم...
پر از راز...
هرگز مرا نخواهی دانست...
هرگز سرچشمه اشکهایم را نمی یابی...
هرگز مرا نمیفهمی...
مگر از نسلم باشی...
مگر از جنسم باشی...
من دخترم...
از نسل لیلی...
از جنس شیرین...
کسی که از صدا می گفت
به لب مهر سکوتم زد
مرا بالای بالا برد
ولی سنگ سقوطم زد
چه ها گفتند و نشنیدم
بدی کردند و بخشیدم
زتیغ گریه اشکم ریخت
ولی من باز خندیدم
سکوتم حرفها دارد
ولی چشم و دهان بستم
ببین ای خوب دیروزی؛
کجا بودم، کجا هستم…

اشـتباه من بود 
کسی را پاشویه می کردم که
در '' تـب '' دیگری می سوخــت...! 

دختر: شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه ..
خوشحال شدم شنیدم..
پسر: ممنون ، انشالله قسمت شما..
دختر: می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟
پسر: چی می خوای؟
دختر: اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟
پسر: چرا؟
میخوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟
دختر: نه.. !!
آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..
می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم...!![]()
ايـن בخـتـرآ سـَر سـَخـت تـَريـن آבَم هـآے בنيـآن ...![]()

ﺑــــﻌـﻀــﯽ ﻭﻗــﺘـﺎ ﺁﺩﻡ ﻋــﺠﻴـﺒــــ ﺩﻟــﺶ
ﻣﻴـﺨـﻮﺍﺩ ﻳـﮑـﯽ ﺑـﻬـﺶ ﮔﻴـﺮ ﺑـﺪﻩ !
ﺍﺯﺵ ﺑــﭙــﺮﺳــﻪ ﮐــﺠـﺎﻳــﯽ؟؟؟ﮐــﺠــﺎ ﻣﻴــﺮﯼ؟؟؟ﮐــﯽ ﻣﻴـــﺎﯼ؟؟؟
ﺯﻭﺩ ﺑـــﺮﻭ ﺧــﻮﻧــﻪ ! ﺭﺳــﻴـﺪﯼ ﺯﻧـﮕــــ ﺑـــﺰﻥ !!
ﻫـــﻮﺍ ﺳـــﺮﺩﻩ ﻟــﺒـﺎﺱ ﮔـــﺮﻡ ﺑـﭙـــﻮﺵ ...
ﺗـــﺎ ﺩﻳـــﺮ ﻭﻗﺘــــ ﺑـــﻴـﺪﺍﺭ ﻧــﻤـــﻮﻥ ...
ﺣــﺘـﯽ ﺑــﺎﻫـﺎﺗــــ ﻗــﻬــﺮ ﮐـﻨـﻪ ﺑـﺎﻫــﺎﺵ ﻗـﻬــﺮ ﮐﻨﯽ ...ﻧـــﺎﺯﺕ ﺭﻭﺑــﮑـﺸـــﻪ !
ﻧـﺼـﻔـﻪ ﺷــﺒـﯽ ﺑـﻬـﺘـــ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱﺑـــﺪﻩ ...
ﺑــﺪﻭﻧــﯽ ﺗـﻮ ﺑـﻲ ﺧــﻮﺍﺑﻴــﺎﺷـــﻢ ﺑـﻪﻳـﺎﺩﺗـﻪ ...
ﺑـــﺎﻳـﺪ ﻳـــﮑــﯽ ﺑـــﺎﺷــﻪ ﻧـــﮕـﺮﺍﻧـﺘــــ ﺑـــﺎﺷـــﻪ ... !
ﺑـــﺎﻳــﺪ ﻳـــﮑــﯽ ﺑـــﺎﺷــﻪ ﺑـﻬـﺘــــ ﺑــﮕـــﻪ ﻣــﻮﺍﻇـﺒــــ ﺧـــﻮﺩﺕ ﺑــﺎﺵ ... !
ﺁﺩﻡ ﻫـــﯽ ﻣـــﻴﺨــﻮﺍﺩ ﺑــﻪ ﺭﻭﯼﺧـــﻮﺩﺵ ﻧـــﻴــﺎﺭﻩ،ﻫــﯽ ﺑـﮕـــﻪ ﻫــﻤﻴــﻨـﺠـــﻮﺭﯼﺧــﻴـﻠــﻴـــﻢ ﺧـــﻮﺑــﻪ !
ﻭﻟــﯽ ﻳـــﻪ ﻭﻗــﺘـﺎﻳـﯽ ﺩﻳـــﮕــﻪ
ﻧــﻤﻴـــﺸـﻪ، ﺩﻳــﮕـهــ ﻧــﻤﻴــﺘـﻮﻧـــﻪ !
ﺑـﻌـﻀﯽ ﻭﻗـﺘﺎ ﺁﺩﻡ ﺣـﺲ ﻣﻴـﮑﻨﻪﻣـﻴﺨــﻮﺍﺩ ﻳﻪ ﺣـــﺮﻓـﺎﻳـﯽ ﺭﻭﺑـﺸـﻨـﻮﻩ
ﻳــــﻪ ﺣـــﺴـﺎﻳــﯽ ﺭﻭ ﺗـــﺠـﺮﺑــﻪ ﮐــﻨـــﻪ !
بـــﻌـﻀـــﯽ ﻭﻗــﺘــﺎ ﺁﺩﻡ ﺩﻟـﺶﻣـــﻴﺨـــﻮﺍد ﻭﺍﺳـﻪ ﻳـﮑـی مهــم باشـه
همیـــــــــن

گاهـﮯ ﬤפּسـت دارم بـﬤפּטּ پک زﬤטּ
فقط بنشینم פּ نگاه ڪنم
ڪـﮧ ســــیگارم چگـפּنــﮧ میسـפּزﬤ
شاید آפֿـــر فهمیـﬤم چه لذتـﮯ میبرﮯ
از تماشـــ ـاﮯ سـפּפֿــــتن من


می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … !
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “
فهمیدم
پای ” او ” در میان است . . .